باید یک چیزی می نوشتم . خیلی فکر کرده بودم از کجا شروع کنم . اما یک حسی اجازه نمی داد که شروع کنم و آن چیزی نبود جز احساس ترس . ترس از گرفتاری و در بند شدن . همیشه در برابر افراد صاحب منصب ترس داشتم. زندان و اذیت و آزار و شاید شکنجه . آمادگی جسمی و روحی چنین برخوردهایی را نداشتم . برای همین در تمام این سال ها خودخوری و خودآزاری کرده بودم. این اراده را نداشتم که نظرات و عقاید خودم را به زبان بیاورم و یا روی صفحه بریزم . چون صراحت بیان تاوان هایی را در بر داشت که پس از انتشار مطلب از راه می رسید و گریبانم را می گرفت.  

  به نانوای محل که از وزن چانه می ید حرفی نمی زدم چون از اینکه نان بد و بدتری تحویلم بدهد می ترسیدم .

 به قصاب محل هم همینطور . حتی به رفتگر محل هم نمی شد حرفی زد وگرنه از فردا آشغال ها سر کوچه تلنبار می شد و یا پلاستیک زباله ات دم در خانه رها شده و به امید خدا می ماند .

  به مامور کلانتری ، به کارمند  شهرداری ، به آبدارچی سجل احوال و به منشی دکتر ، به قاضی و محل و مدیر مدرسه و  خلاصه ی کلام به هیچ مقام مسئولی نمی شد گفت : بالای چشات ابرو .»

  فقط یادم می آید که این ترس سال هاست با من است . می خواستم درد دل هایم را بنویسم اما باز خودسانسوری و ترس آمد  سراغم . من آدم ترسویی هستم ! من خیلی آدم ترسویی هستم ، شما چطور ؟

من رویاهایم را به همراه خواهم داشت

حاج آقا بفرما نان کماج !

زیرپوشِ خوراک یتیمچه

  ,، ,نمی ,محل ,هم ,چشات ,، به ,آدم ترسویی ,شروع کنم ,و یا ,محل هم

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پناهگاه تنهایی... خنده ها فونت فا رستوران نمونه قزوین چگونه در خانه پولدار شویم آموزش های کاربردی طراحی سایت با لاراول شرکت فنی مهندسی جیپیران Deeper AI مطالبی در حوزه اقتصاد اخبار روز